افزایش دانش و مهارت های شخصی ؛ توسعه اجتماعی

Instagram : @MohsenTohidy

MohsenTohidi.ir

  • ۰
  • ۰

آیا مدیران شما به طور مخفیانه از شما متنفر ند ؟!  و بر عکس شما از ایشان ؟!

فقط به خاطر مصلحت های کاری و درآمدی کنار هم هستید ؟؟

این انرژی منفی در تار و پود سازمان ها ایرانی بسیار دیده می شود چون ما ایرانیان گفتگو و حل مسایل براساس خرد ورزی و همفکری را بلد نیستیم .

  • Mohsen Tohidi
  • ۰
  • ۰

لق نباش

من سرم درد میکنه واسه اینکه 

آدمای لق زندگیمو بِکَنم بندازم دور ؛

پس اگه میخوای توی زندگیم بمونی یا رفیقم باشی

لق نباش!!!

  • Mohsen Tohidi
  • ۰
  • ۰

واقعیتی ست :

 

شما عاشق که بشید

اخلاق براتون مهم نیست

قیافه مهم نیست

پول ارزشی نداره

و هوس هم ارزشی نداره

  • Mohsen Tohidi
  • ۰
  • ۰

کاش همه‌چیز همین‌قدر ساده بود، کاش تنها مردمانی شیطان صفت، موذیانه شرارت می‌کردند و تنها لازم بود آنها را از سایرین جدا و نابود کنیم. ولی مرزی که خیر و شر را از یکدیگر جدا می‌کند، از میان قلب هر انسانی می‌گذرد .

  • Mohsen Tohidi
  • ۰
  • ۰

قایقت می شوم

بادبانم باش

بگذار 

هر چه حرف پشتمان می زنند ،مردم

باد هوا شود، 

دورترمان کند.

 

  • Mohsen Tohidi
  • ۰
  • ۰

خندیدن بیاموز

 

هر آدمی که به دنیا می آید 

گریستن را بلد است، 

زیرا گریه جواز ورود به این جهان است 

اما خندیدن را باید آموخت 

و آنکه می خندد حتماً برای آموختنش 

رنج بسیار برده است.

آنکه لبخند می زند، نوح است 

زیرا توانسته در توفان زندگی قایقی بسازد. 

هر لبخند قایقی ست و آنکه لبخند می زند

یعنی توانسته روی رودِ روانِ اشک هایش

قایقی بیندازد و دور شود از جزیره های 

سرگردانی و اندوه.

 

اگر روزی کسی را دیدید که می خندد، 

پیش از آنکه به خنده هایش شلیک کنید 

از او بپرسید او خندیدن را از کجا آموخته است.

 

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎

  • Mohsen Tohidi
  • ۰
  • ۰

‌عشق، گنجشک نیست که همیشه پشت پنجره‌ات باشد.

برگی پاییزی‌ست که اگر مواظبش نباشی، هم‌مسیر باد میشود …

  • Mohsen Tohidi
  • ۰
  • ۰

از کی انتظار داری

وقتی قهوه میخوری

از تلخیش لذت میبری

اما وقتی بادام تلخ میخوری

تُفش میکنی

چون از بادام انتظار تلخی نداری

بحثِ انتظاره .

 

(که خیلی وقتها شاید نباید داشته باشیم)

  • Mohsen Tohidi
  • ۰
  • ۰

دلم می‌خواست جای آن گنجشکی بودم که اول صبح‌ها جیک جیک کنان از این شاخه به آن شاخه می‌پرد و با اشتیاقی دلپذیر، دنبال دانه می‌گردد.

دلم می‌خواست جای آن مورچه‌ای بودم که زیر نور آفتاب، سرخوشانه قدم می‌زند و از اوضاع و احوال جهان و آدم‌ها بی‌اطلاع است.

دلم می‌خواست جای آن درختی بودم که هر سال پاییز، برگ‌هایش را به شوق بهار، می‌تکانَد و هر سال بهار زیباتر از سال قبل، جوانه می‌زند.

دلم می‌خواست جای ماه بودم و می‌تابیدم، جای خورشید بودم و می‌درخشیدم، جای مریخ بودم و می‌چرخیدم.

دلم می‌خواست گُل بودم و خسته که می‌شدم، یک نفر عاشق مرا می‌چید و به دست‌های معشوقه‌اش می‌سپرد و من لابلای باشکوه‌ترین اتفاق جهان، تمام می‌شدم...

دلم می‌خواست چیزهای دیگری بودم، دلم می‌خواست جای دیگری بودم...

👤 نرگس صرافیان طوفان 

  • Mohsen Tohidi
  • ۰
  • ۰

میگفت :

شاید عشق همون حسیه که قلب هاتونو باهم عوض می‌کنید، بیقرار می‌شید و برای همینه که بدون هم حس بدی دارید، چون بدن میخواد که قلب اصلیش کنارش باشه...

به نظرم این قشنگ ترین تعریف عشق بود. 

  • Mohsen Tohidi