اینجا هنوز آفتاب میدمد، جوانه میروید
و چه زیباست امیدِ ادامه دادن..
(Hamra Street)
اینجا هنوز آفتاب میدمد، جوانه میروید
و چه زیباست امیدِ ادامه دادن..
(Hamra Street)
خدایا اونقدر بهم ثروت بده
که وقتی میان مسلمانان غیر شیعه [و بقیه مردم دنیا]
از توحید و از مهدیِ منتسب به خدا حرف میزنم
حرفم رو راحتتر و بهتر بپذیرند.
امروز باید قدرت مالی و... ِ صهیونیستها از آن منتظران ظهور باشه .
بهتر بگم :
ما باید برای قدرتمند شدن و قدرت آفرین شدن ثروتآفرین شدن
گوی سبقت را از همه مخصوصا یهودیان برباییم .
.❶
دیدین بعضی مادران شهدا که بیشتر
از ۴۰ ســال قبل فرزندشـــون شهیــد شـده
ولی پیکرشـون مفقودالاثر هست؛هنوز که
هنـوزه بعد از این همه ســال منتظرشـن و
میگن حسش میکنم،میدونم اینجاسـت و
منو میبینه...حتــی براشــون تولد میگیرن
سر سفره براشون بشقاب میزارن...
.❷
بعضیا این مـادرا رو سرزنـش میکنن
میگـن بسه منتظــر بــودی پسـرت شهیـد
شــده نمیـــاد .... 😔
ولی اونا میگن شما هرجور میخواین
فکرکنین،منکه مطمئنم پسـرم اینجاست
وباهام حرف میزنه🙂
.❸
❌چرا ما انتظارکشیدن برا فرج حجت
خـدا رو از این مـادرا یــاد نمیگیریــم⁉️
❌چرا مطمئن نیستیم آقامون یه روز
میان ‼️
❌اگه بدونیــم حضـــرت بر اعمالمـــون
ناظــرن چه اتفاقی میفته⁉️
پرنده ای نیمه جان بر بام خوشبختی آواز می خواند؛
و هیاهویِ زندهِ برخاسته از تشویش را نمی شنید.
زنده و مُرده برایش بی معنی بود.
بی گدار به آب زد.
خود را به در و دیوار کوبید،
تا اندکی آرام گیرد.
سخت میتوانست باور کند، که بازیچه شده است.
سخت میشود فهمید در درون او چه میگذرد.
پرنده ای نیمه جان هر روز درِ گوشم آواز می خوانَد.
هر شب با آوازی غمناک، برخاسته از گلویی زخمی.
پرنده ای خسته در قفسی تنگ و تاریک آواز رهایی سر میدهد.
او در من گرفتار؛
من از او سخت دلگیر.
همدیگر را باور خواهیم کرد .
حرف همدیگر را خواهیم فهمید .
اوج خواهیم گرفت .
بین الصلوتینِ ، ۲۲ خرداد ، ۱۳:۰۰
یک نفر پرسیده : تو که چند سال بدون توقف حداقل یک بار در روز یک جمله هم شده مینوشتی... الان چه اتفاقی افتاده که یکی بود یکی نبود شده پستهات ؟!
جواب :
هیچی تقصیر خود سایت بیان هست ‼️
منحیثلایحتسب... داره اتفاق ۳۱۲+۱ <= ۱۹۷۰۰۰ رخ میده .
و من در درخت بهشتی غرق شده ام .
درختی بواسطه ورود به حریم و اندرونیِ سلطان علیبنموسیالرضا .
پس از سه بار نزدیک شدن تا مرزِ در آغوش کشیدنِ حضرت عزرائیل... اکنون ماموریت امروز در حریمِ فوق الذکر و با مکملی از رایحه باغ بهشتی .
شاید از هرس و مراقبت کردن شروع و با بوییدن شکوفه هایش ادامه پیدا کند .
گفت پایان چطور ؟
گفتم : اسمش مهدیار است .
دیشب به چشم خویشتن
دیدم که مهمان حبیب خداست .
دستم تنگ بود اما به خدا توکل کردم و سه خانوار رو به مهمانی دعوت کردم .
از لحظه ورود معجزه پشت معجزه...
پول بود که واریز میشد به حساب . صدای قاه قاه خنده بود که به آسمان میرفت .
آخرین شب جمعه ی اولین ماه ۴۰۳ .
_-_-_-_-_-__-
سحر هم که از خواب بیدار شدم فهمیدم ریزپرنده های اسقاطیلی اومدن به جنگ موشک های هایپرسونیک ایرانی🤣 . باشد که بخاطر آبروشون یه چیزی برای آبروشون داشته باشن . آخه مهمون حبیب خداست🤦♂️
یک روز میرسد ،
که در آغوش گیرَمَت ...
هرگز بعید نیست ،
خـدا را چـه دیدهای ...
جمعه برفی ۱۳ آبان ۱۴۰۲ /
تحفه خبر شهادت و عج
مقارن با اذان ظهر
همهجا تو را میخواهم، تمامت را، تمامِ تمامت را، تو را برای همیشه میخواهم. بله، همیشه، و نه که بگویند اگر... یا شاید... یا به شرط اینکه... تو را میخواهم و میدانم که این نیاز است و من تمام قلبم را، تمام روحم را، تمام خواست و ارادهام را و حتی اگر لازم شود تمام بیرحمیام را در راه داشتنت خواهم گذاشت.
منجی جان....ممنون
❤️ 🥹
خوشبختانه،
درمیان آبهای طغیانی این زندگی،
چند جزیره کوچک هست، که بتوان
بدان پناه برد :
کتاب های زیبا،
شاعران،
موسیقی ...