افزایش دانش و مهارت های شخصی ؛ توسعه اجتماعی

Instagram : @MohsenTohidy

MohsenTohidi.ir

آخرین مطالب

۶۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حال خوب» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

در دل حیاطی پُر از زندگی

 

امروز، در گوشه‌ای از حیاط خانه یکی از دوستان، قدم می‌زدم. حیاطی که شاید با چشم ظاهری فقط یک فضای سبز به‌نظر برسد، اما برای من بهشت کوچکی بود از آیات خلقت. حدود بیست درخت در گوشه‌گوشه این حیاط، سر بر افراشته بودند؛ از درختان سیب و گردو گرفته تا آلو، زردآلو، خرمالو، انگور و انار. گل‌هایی رنگارنگ، از هر گوشه لبخند می‌زدند و صدای پرنده‌های مختلف مثل سمفونی پروردگار، فضا را پُر کرده بود.

 

همه‌چیز زنده بود. همه‌چیز بیدار، خوش‌بو، سرسبز و باطراوت.

 

در میانه این زیبایی خدادادی، ذهنم آرام گرفت. با خدای خودم شروع به حرف زدن کردم. از ته دل، از عمق وجود. نه با زبان، بلکه با حضور.‌ درونم پر شد از سکوتی آشنا، و در همان لحظه، انگار صدایی شنیدم. نه از بیرون، بلکه از درون. از جایی که همیشه حقیقت از آنجا نجوا می‌کند. گفت:

 

«می‌دانی با کی حرف می‌زنی؟»

 

ایستادم. انگار زمین زیر پایم یک لحظه مکث کرد.

 

ادامه داد:

 

«با کسی حرف می‌زنی که دانه‌دانه برگ‌های این درختان را آفریده. هرکدام را زنده کرده، به هرکدام روزی داده، رشدشان داده، مسیر نور را به سمت‌شان کشیده، ریشه را در دل خاک گسترانده و از ترکیب ساده خاک و نور و هوا، این عظمت را خلق کرده.»

 

به برگ‌ها نگاه کردم. نه یکی، نه ده تا، هزاران برگ…

 

گفت:

 

«بگو محسن، فقط در این حیاط چند برگ هست؟

 

در تمام عمرت، چند برگ دیده‌ای؟

 

چند برگ، مایه لذت چشمانت بوده‌اند؟

 

چند برگ، غذایت شده‌اند؟

 

چند برگ، سایه‌ات بوده‌اند؟»

 

سکوت کردم. زبانم بند آمده بود.

 

دوباره گفت:

 

«محسن، تمام این‌ها را همان کسی آفریده که تو اکنون داری با او صحبت می‌کنی. کسی که با علم بی‌پایانش، با قدرت مطلقش، و با عشقی بی‌انتها، همه این‌ها را برای تو قرار داده. نه برای هزاران انسان دیگر، بلکه برای تو. برای اینکه تو لذت ببری، تو آرام بگیری، تو به یاد من بیفتی.»

 

قطره اشکی آرام روی گونه‌ام لغزید. دلم لرزید.

 

«پس حالا بگو، نگران چه هستی؟

 

وقتی کسی با این عظمت و این اندازه توجه، همراه توست،

 

وقتی خودش وعده داده که: “ادعونی أستجب لکم”،

 

وقتی قدرت بی‌انتها ، در اختیار تو قرار گرفته،

 

دیگر چه می‌خواهی؟ چه کم داری؟

 

محسن، الآن چه کسی در دنیا خوشبخت‌تر از توست؟!»🟣

 

سرم را بلند کردم، آسمان مثل آغوشی گشوده بالای سرم بود. نور خورشید میان شاخه‌ها می‌رقصید. باد ملایمی برگ‌ها را تکان می‌داد، انگار تمام خلقت داشت برایم سرود می‌خواند.

 

خدا ادامه داد:

 

«همه این‌ها به کنار، محسن.

 

من عاشق توام.

 

با تمام جبروت و جلالم، تو را دوست دارم. [“یُحِبُّهُم وَیُحِبُّونَهُ” ( مائده، آیه 54) «او بندگانش را دوست دارد، و آنان نیز او را دوست دارند.»]

 

بارها گفته‌ام که پشتیبانت هستم.

 

تو را تنها نمی‌گذارم.

 

….فقط پای عشقم بمان.

 

دل به کسی غیر از من نسپار.

 

به هیچ تکیه‌گاهی جز من دل مبند.

 

من، همانم که همیشه بوده‌ام.

 

تو، فقط بمان.»

 

و من ماندم. در همان حیاط ساده اما مقدس. با دلی سرشار از یقین.

 

انگار خدا در کنارم قدم می‌زد. نه به‌صورت استعاری، بلکه واقعاً… واقعاً احساسش می‌کردم. صدای او با صدای پرنده‌ها یکی شده بود، با نسیم، با سایه برگ‌ها، با بوی خاک و گل.

 

در آن لحظه دانستم که نه تنها چیزی کم ندارم، بلکه در اوجِ دارایی‌ام. در اوج ارتباط. در آغوش خالقی که تمام دنیا را برایم تنظیم کرده، به عشقِ من.

 

نه ثروت، نه قدرت، نه تایید دیگران… هیچ‌کدام طعم این لحظه را ندارند. طعمی از حضور، از ایمان، از آرامش مطلق.

 

و این دل‌نوشته را نه فقط برای ثبت یک تجربه، بلکه برای یادآوری نوشتم. برای خودم،🟢 برای هر لحظه‌ای که ممکن است فراموش کنم چقدر غنی هستم، چقدر مورد محبت و توجه خدایم.

 

محسن، اگر روزی دوباره دچار شک یا ترس شدی، برگرد به این حیاط. به همین حرف‌ها. به همین خدا.

 

او هنوز همان‌جاست، زیر همان درختان، در همان نسیم…

 

و همیشه منتظر توست؛ همه‌جا

  • Mohsen Tohidi
  • ۰
  • ۰

دلنوشته

یه روزایی بود که از خودم فقط یه سایه مونده بود...

پر از درد، پر از سوال، پر از تکرارِ حال بد.

می‌خواستم نجات پیدا کنم، می‌دونستم راهش چیه، ولی ذهنم نمی‌ذاشت. هی منو برمی‌گردوند به گذشته، به خاطره‌هایی که باید رها می‌کردم و نمی‌تونستم.

 

یه ندای آروم تو دلم می‌گفت: "ادامه بده، یه جایی بالاخره نور پیداش می‌شه..."

باور ساختن برام شده بود یه تمرین روزانه، درست مثل نفس کشیدن.

هر بار که جا زدم، دوباره از نو شروع کردم.

یه روز، یه اتفاق خوب.

یه روز، یه حس خوب.

یه روز، یه لحظه‌ی ناب که بهم گفت: ببین، داری درست می‌ری...

 

الان هرچی دارم، حاصل همون لحظه‌هاییه که تو دل تاریکی، یه شمع کوچیک روشن کردم.

باور کردم خدا هوامو داره،

باور کردم می‌تونم،

باور کردم زندگی هنوز برام هدیه داره...

 

و حالا؟

من ادامه می‌دم...

آروم، پیوسته، عاشقانه...

چون یاد گرفتم نور همیشه با قدم‌هام میاد...

 

 

---

 

 

  • Mohsen Tohidi
  • ۰
  • ۰

❄️در این شب زیبا

🕊دعا میڪنم

❄️مرغ آمین 

🕊بیاید و بر آرزوهایتان

❄️آمین بگوید

🕊دلواپسے در خیالتان نماند

❄️و آرام باشید

🕊چه چیزے از آرامش ناب خوش تر

 

❄️رمضان مبارک ❤️🌹

 

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

  • Mohsen Tohidi
  • ۰
  • ۰

🔹چیزی که جامعه فکر میکنه خفنه:

آخرین مدل آیفون

خونه لاکچری

ماشین لوکس

برندهای گرون

 

🔸چیزی که واقعا خفنه:

نداشتن قرض و بدهی

کار نکردن برای یه نفر دیگه

نفروختن زمانت بیهوده برای پول

وقت گذروندن با عزیزانت هر وقت که دوست داشتی.

 

 

پ.ن ] هرچند من همشو باهم خواستم و دارم ❤️

  • Mohsen Tohidi
  • ۰
  • ۰

حواست باشد 

زندگی به همین آسانی میگذرد 

مثل بهاری که رفت

مثل تابستانی که رفت

از روزهای زمستانی‌ات لذت ببر

 

🏆

  • Mohsen Tohidi
  • ۰
  • ۰

چند خصلت آدم‌های موفق در زندگی

 

۱.درگیر آدم های منفی نمیشوند

۲.در مورد دیگران غیبت نمیکنند

 

۳.وقت شناس هستند

۴.بدون انتظار میبخشند

 

۵.مثبت می اندیشند

۶.خود بزرگ بینی ندارند

 

۷.قدردان هستند

۸.مودب هستند

 

۹.بهانه تراشی نمیکنند

۱۰.بدون برنامه ریزی مهربانند، نه فقط با اشخاصی که برایشان نفع دارد

 

 

 

  • Mohsen Tohidi
  • ۰
  • ۰

لذت عمیق

بزرگترین و مهمترین آرزوی امسالم این بود ؛ جوری زندگی کنم که انگار هیچ فردایی وجود نداره . در لحظه حضور داشته باشم و از هر تجربه‌ای که برام پیش میاد ، بیشترین بهره رو ببرم‌✨

 

بهتر از اون هم نصیبم شد

 

  • Mohsen Tohidi
  • ۰
  • ۰

"بعضی آدمها دنیا رو زیبا میکنند"؛

آدمایی که هروقت ازشون بپرسی

چطوری؟ میگن خوبم.

وقتی بهشون زنگ میزنی و بیدارشون میکنی! میگن بیدار بودم! یا میگن خوب شد زنگ زدی...

وقتی میبینن یه گنجشک داره رو زمین غذا میخوره راهشون رو کج میکنن که اون نپره  اگه یخ ام بزنن، دستتو ول نمیکنن بزارن تو جیبشون.

ادم هایی که با صد تا غصه تو دلشون بازم صبورانه پای درد دلات می شینن!

همینها هستند که دنیارا جای بهتری میکنند؛

مثل آن راننده تاکسی ای که حتی اگر در ماشینش را محکم ببندی بلند میگوید: روزخوبی داشته باشی... 

 

آدمهایی که توی اتوبوس وقتی تصادفی چشم در چشمشان میشوی، رو بر نمیگردانند. 

لبخند میزنند و هنوز نگاه میکنند.

دوستهایی که بدون مناسبت کادو میخرند و میگویند این شال پشت 

ویترین انگار مال تو بود.

یا گاهی دفتر یادداشتی، کتابی..

آدمهایی که از سر چهارراه، نرگس نوبرانه

میخرند و با گل میروند خانه

کسانیکه غم هیچکس را تاب نمیاورند

و تو رابه خاطرخودت میخواهند و 

خلاصه در یک کلام، بامعرفتن.

ای کاش میشد این ادم ها رو قاب کرد و به در و دیوار شهر زد...

  • Mohsen Tohidi
  • ۰
  • ۰

گرچه گاهی تندبادی شاخه‌ای را هم‌ شکست

سرو می‌ماند ولی طوفان به پایان می‌رسد

 

#فاضل_نظری

  • Mohsen Tohidi
  • ۰
  • ۰

نخ به پای بادبادک‌های کم‌طاقت مبند ...

زندگی را هر چه آسان‌تر بگیری، بهتر است!

#فاضل_نظری

 

بخواه تا به تو داده شود

  • Mohsen Tohidi