افزایش دانش و مهارت های شخصی ؛ توسعه اجتماعی

Instagram : @MohsenTohidy

MohsenTohidi.ir

آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

بغلم کن

الهی...

 

نمیدونم چند وقته که ازت غافل شدم. نمیدونم چند تا طلوع و غروب بی‌ذکر نام تو بر من گذشته. ولی می‌دونم که دلم گرفته. نه از دنیا، نه از آدم‌ها... از خودمه. از این فاصله‌ای که نذاشت گرمای مهربونیتو حس کنم. از این همه بی‌توجهی که گذاشت ردّ تنهایی رو روی دلم.

 

من اون بنده‌اتم که گاهی یادش میره اصلاً واسه چی اومده بود این دنیا. گاهی فکر می‌کنه باید کوهارو جابه‌جا کنه تا آرامش بگیره، اما نمی‌فهمه که تنها تکیه‌گاهش تویی. گاهی توی تاریکی‌ها دست و پا می‌زنه و یادش میره چراغ توی دست خودشه، چراغی به اسم "ایمان"، به اسم "توکل"، به اسم "تو".

 

خدایا، این روزا هرچقدر دور شدم، تهِ دلم یه نور خاموش‌نشدنی هست که میگه تو هنوز همون خدای همیشگی هستی. تو همون نگاهی هستی که وقتی همه چشم‌ها ازم برمی‌گردن، هنوز عاشقانه نگاهم می‌کنی. همون دستی که وقتی همه درا بسته میشه، از بالای درها دست منو می‌گیره.

 

یادمه یه جایی شنیدم که گفتی: وقتی حس کردی تنها شدی، بدون داری نزدیک‌تر می‌شی. وقتی همه چی به هم ریخته، بدون که داری آماده می‌شی برای دریافت. وقتی تاریکی زیاد شد، بدون سپیده نزدیکه. این جمله‌ها مثل بارون نرم به دلم افتاد. حس کردم هنوزم می‌تونم برگردم، هنوزم دیر نشده...

 

تو یه درِ همیشه‌بازی. حتی اگه من هزار بار رد شم، تو هنوز همون درب باز به سمتمی. تو مثل نوری هستی که حتی اگه پشت کوه برم، باز می‌تابی. من فقط باید تصمیم بگیرم برگردم. فقط باید بخوام دوباره صدات کنم، دوباره اسمتو با شوق بگم...

 

و حالا... حالا که نشستم پای این دل‌نوشته، حس می‌کنم یه چیزی داره تو دلم می‌جوشه. یه امید تازه. یه شوق کهنه که انگار دوباره زنده شده. انگار تو همین نوشتن، دارم بهت نزدیک می‌شم. دارم تو رو نفس می‌کشم...

 

خدایا! چقدر دلم می‌خواست همیشه تو آغوشت باشم. نه واسه اینکه مشکلم حل شه، نه واسه اینکه دردی ازم دور شه. فقط واسه اینکه تویی. همین که هستی، همه چی رو زیبا می‌کنه. همین که بدونم تو هوامی، دنیا برام باغ میشه...

 

و ازت ممنونم. بابت همه چیز. حتی اون روزای سختی که فکر می‌کردم تنهام، اما تو داشتی صبورانه منو آماده می‌کردی برای پرواز. ممنونم که گذاشتی بیفتم تا طعم بلند شدن رو بفهمم. ممنونم که سکوت کردی تا صدای قلبمو بشنوم.

 

الهی، من دیگه اون آدمِ سرگردون نیستم. حالا می‌دونم که تو مسیرم. حالا می‌دونم که دارم رشد می‌کنم، حتی اگه گاهی آهسته. حالا می‌فهمم که توی این دنیای پر از ظاهر، حقیقت فقط تویی.

 

پس با لبخند می‌نویسم این لحظه رو... با دل پر از نور، می‌نویسم این امید رو...

 

خدایا، من عاشقتم. عاشق این بودنت، عاشق این نزدیکی‌ات. عاشق اینکه تو همیشه، بی‌منت، بی‌قهر، بی‌فاصله، باهامی. تو اون صدایی هستی که تو سکوت دل شنیده می‌شی. اون دستی که بی‌هوا می‌گیره، اون نگاهی که بی‌منت می‌بخشه.

 

 ازت می‌خوام که منو بغل بگیری. نه بخاطر اینکه شکستم، بلکه بخاطر اینکه دلم پر کشیده سمتت. می‌خوام توی این بغل، خودم رو پیدا کنم. خدای من! ممنونم که گذاشتی دوباره عاشقت بشم. ممنونم که قلبمو زنده کردی. ممنونم که اجازه دادی بنویسم، تا بفهمم هنوز چقدر دوستت دارم.

 

و حالا، لبخند می‌زنم... چون می‌دونم که راه روشنه. لبخند می‌زنم چون ایمان دارم که لطف تو از همیشه نزدیک‌تره. لبخند می‌زنم، چون هرچی دارم و ندارم، تویی.

 

تو آغاز منی، پایان منی، همراه همیشگی منی. الهی به امید تو، به عشق تو، به لطف بی‌پایانت... تا همیشه.

 

آمین.

 

 

 

 

 

 

 

  • Mohsen Tohidi
  • ۰
  • ۰

در دل حیاطی پُر از زندگی

 

امروز، در گوشه‌ای از حیاط خانه یکی از دوستان، قدم می‌زدم. حیاطی که شاید با چشم ظاهری فقط یک فضای سبز به‌نظر برسد، اما برای من بهشت کوچکی بود از آیات خلقت. حدود بیست درخت در گوشه‌گوشه این حیاط، سر بر افراشته بودند؛ از درختان سیب و گردو گرفته تا آلو، زردآلو، خرمالو، انگور و انار. گل‌هایی رنگارنگ، از هر گوشه لبخند می‌زدند و صدای پرنده‌های مختلف مثل سمفونی پروردگار، فضا را پُر کرده بود.

 

همه‌چیز زنده بود. همه‌چیز بیدار، خوش‌بو، سرسبز و باطراوت.

 

در میانه این زیبایی خدادادی، ذهنم آرام گرفت. با خدای خودم شروع به حرف زدن کردم. از ته دل، از عمق وجود. نه با زبان، بلکه با حضور.‌ درونم پر شد از سکوتی آشنا، و در همان لحظه، انگار صدایی شنیدم. نه از بیرون، بلکه از درون. از جایی که همیشه حقیقت از آنجا نجوا می‌کند. گفت:

 

«می‌دانی با کی حرف می‌زنی؟»

 

ایستادم. انگار زمین زیر پایم یک لحظه مکث کرد.

 

ادامه داد:

 

«با کسی حرف می‌زنی که دانه‌دانه برگ‌های این درختان را آفریده. هرکدام را زنده کرده، به هرکدام روزی داده، رشدشان داده، مسیر نور را به سمت‌شان کشیده، ریشه را در دل خاک گسترانده و از ترکیب ساده خاک و نور و هوا، این عظمت را خلق کرده.»

 

به برگ‌ها نگاه کردم. نه یکی، نه ده تا، هزاران برگ…

 

گفت:

 

«بگو محسن، فقط در این حیاط چند برگ هست؟

 

در تمام عمرت، چند برگ دیده‌ای؟

 

چند برگ، مایه لذت چشمانت بوده‌اند؟

 

چند برگ، غذایت شده‌اند؟

 

چند برگ، سایه‌ات بوده‌اند؟»

 

سکوت کردم. زبانم بند آمده بود.

 

دوباره گفت:

 

«محسن، تمام این‌ها را همان کسی آفریده که تو اکنون داری با او صحبت می‌کنی. کسی که با علم بی‌پایانش، با قدرت مطلقش، و با عشقی بی‌انتها، همه این‌ها را برای تو قرار داده. نه برای هزاران انسان دیگر، بلکه برای تو. برای اینکه تو لذت ببری، تو آرام بگیری، تو به یاد من بیفتی.»

 

قطره اشکی آرام روی گونه‌ام لغزید. دلم لرزید.

 

«پس حالا بگو، نگران چه هستی؟

 

وقتی کسی با این عظمت و این اندازه توجه، همراه توست،

 

وقتی خودش وعده داده که: “ادعونی أستجب لکم”،

 

وقتی قدرت بی‌انتها ، در اختیار تو قرار گرفته،

 

دیگر چه می‌خواهی؟ چه کم داری؟

 

محسن، الآن چه کسی در دنیا خوشبخت‌تر از توست؟!»🟣

 

سرم را بلند کردم، آسمان مثل آغوشی گشوده بالای سرم بود. نور خورشید میان شاخه‌ها می‌رقصید. باد ملایمی برگ‌ها را تکان می‌داد، انگار تمام خلقت داشت برایم سرود می‌خواند.

 

خدا ادامه داد:

 

«همه این‌ها به کنار، محسن.

 

من عاشق توام.

 

با تمام جبروت و جلالم، تو را دوست دارم. [“یُحِبُّهُم وَیُحِبُّونَهُ” ( مائده، آیه 54) «او بندگانش را دوست دارد، و آنان نیز او را دوست دارند.»]

 

بارها گفته‌ام که پشتیبانت هستم.

 

تو را تنها نمی‌گذارم.

 

….فقط پای عشقم بمان.

 

دل به کسی غیر از من نسپار.

 

به هیچ تکیه‌گاهی جز من دل مبند.

 

من، همانم که همیشه بوده‌ام.

 

تو، فقط بمان.»

 

و من ماندم. در همان حیاط ساده اما مقدس. با دلی سرشار از یقین.

 

انگار خدا در کنارم قدم می‌زد. نه به‌صورت استعاری، بلکه واقعاً… واقعاً احساسش می‌کردم. صدای او با صدای پرنده‌ها یکی شده بود، با نسیم، با سایه برگ‌ها، با بوی خاک و گل.

 

در آن لحظه دانستم که نه تنها چیزی کم ندارم، بلکه در اوجِ دارایی‌ام. در اوج ارتباط. در آغوش خالقی که تمام دنیا را برایم تنظیم کرده، به عشقِ من.

 

نه ثروت، نه قدرت، نه تایید دیگران… هیچ‌کدام طعم این لحظه را ندارند. طعمی از حضور، از ایمان، از آرامش مطلق.

 

و این دل‌نوشته را نه فقط برای ثبت یک تجربه، بلکه برای یادآوری نوشتم. برای خودم،🟢 برای هر لحظه‌ای که ممکن است فراموش کنم چقدر غنی هستم، چقدر مورد محبت و توجه خدایم.

 

محسن، اگر روزی دوباره دچار شک یا ترس شدی، برگرد به این حیاط. به همین حرف‌ها. به همین خدا.

 

او هنوز همان‌جاست، زیر همان درختان، در همان نسیم…

 

و همیشه منتظر توست؛ همه‌جا

  • Mohsen Tohidi
  • ۰
  • ۰

ای خدای مهربانِ مهربانم ،

 

ای که وجودم را از عشق خود سرشار کرده‌ای،

 

ای که در هر نفس، نعمتت را احساس می‌کنم،

 

در حضور بی‌کرانت، قلبم می‌رقصد از شادی.

 

تو خدایی هستی که نعمت‌هایت بی‌شمار است،

 

فراوانی رحمتت مرا در بر گرفته،

 

هر لحظه، چشمه‌های لطف تو در زندگی‌ام جاریست،

 

و من با تمامی وجود، لیاقت این عشق بی‌پایان را باور دارم.

 

ای آفریننده‌ی زیبایی‌ها،

 

چقدر زندگی با نام تو شیرین است،

 

چقدر دل‌انگیز است که در مدار تو بودن،

 

و هر روز، بیشتر و بیشتر، به حضور تو آگاه‌تر شدن.

 

من فرزند نورم،

 

از جنس وفورم،

 

از جنس شادی‌ام،

 

و تو مرا برای درخشیدن آفریده‌ای.

 

ای بخشنده‌ی بی‌نهایت،

 

هر چه در دل می‌خواهم، در مدار فراوانی‌ات جاریست.

 

عشق تو در سلول‌های وجودم خانه کرده،

 

و من در آغوش مهربانی‌ات، آزادی، توانگری و لذت را زندگی می‌کنم.

 

الهی، شکرت که در هر لحظه، هدایت شده‌ام،

 

که نعمت‌هایت را با جان و دل دریافت می‌کنم،

 

که سرشارم از اطمینان، از باور به خیر بی‌کران،

 

و هر روز، زندگی‌ام آیینه‌ی جمال توست.

 

تو من را برای شکوفایی آفریده‌ای،

 

برای بوسه زدن بر فرصت‌های طلایی،

 

برای جشن گرفتن نعمت‌های بی‌پایان.

 

ای خدای خوشبختی‌ها،

 

همین حالا لبریز از عشق تو هستم،

 

همین حالا غرق در فراوانی تو،

 

و همین حالا، با لبخندی از جنس اطمینان، در مدار اجابت تو می‌درخشم.

 

الهی، شکر، شکر، شکر.

  • Mohsen Tohidi
  • ۰
  • ۰

دوستت دارم‌هایی هستند که شبیه دعاهای بی‌صدا می‌شوند.

همان‌هایی که هر وقت دستت را به آسمان بلند می‌کنی، اولین چیزی که می‌آید روی لبت، نام اوست... اما باز فرو می‌بری...

نه از ناتوانی، که از عشقی عمیق‌تر از خواستن. عشقی که یاد گرفته احترام بگذارد به آزادی معشوق.

 

دوست داشتن‌هایی هست که سکوت می‌شود، چون می‌دانی عشق، اسارت نیست؛ پرواز است.

عشق یعنی نگاه کردن به کسی و آرزو کردن که حتی اگر در مسیر زندگی‌اش جایی برای تو نباشد، باز هم خوشبخت باشد، آرام باشد، بدرخشد.

 

دوست داشتن واقعی، در سکوت است که بزرگ می‌شود.

در نخواستن چیزی جز خوشبختی‌اش.

در تماشای پروازش حتی اگر از تو دور شود.

در بند نکردن دلی که آمده بود تا آزاد دوستش بداری، نه مالکانه...

 

آری، اینجاست که می‌فهمی بعضی "دوستت دارم"ها، از جان آدمی گرانبهاترند.

بی‌هیاهو، بی‌انتظار، بی‌قید،

در نهایت خلوص...

 

و خداوند خودش شاهد است بر این عشق‌هایی که بی‌صدا، از اعماق جان برمی‌خیزند و به آسمان می‌روند.

 

> "إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ"

(همانا او به درون سینه‌ها آگاه است.)

— سوره ملک، آیه ۱۳

  • Mohsen Tohidi
  • ۰
  • ۰

شستن از شرک

* شب ، وقتی دستم رو از همه شرک‌های خفی می‌شورم و تسلیم تو می‌شم، تازه روزم شروع‌میشه 🟢؛ *

 

قلبم پر از عشق و امید به تو می‌زنه. می‌دونم که تو همیشه در کنارم هستی، حتی وقتی دور شدم یا فراموش کردم چقدر به تکیه گاه و پناهم نیاز دارم.

 

خدایا، در این شب‌های تاریک و سرد، وقتی قلبم پر از اضطراب و آشفتگی می‌شه، تو رو صدا می‌زنم. می‌خواهم تو رو احساس کنم، می‌خواهم حس کنم هنوز هم امید در دلم زنده است. هر وقت به خودم نگاه می‌کنم، می‌بینم چقدر ضعیف و شکسته‌ام، اما تو همیشه یادآوری‌ام می‌کنی که عشق تو می‌تونه هر شکستی رو دوباره بسازه.

 

کمکم کن که بتونم قدرت و صبر داشته باشم تا از اوضاع سخت زندگی عبور کنم. زندگی گاهی مثل طوفانی می‌مونه که نمی‌دونم کی تموم میشه، ولی می‌دونم تو همواره در دل طوفان کنارم هستی.

 

خداجون، منو ببخش، اگر گاه فراموش می‌کنم که چقدر بینظیر هستی و چقدر به حضور تو در زندگی‌ام نیاز دارم. ببخش که گاهی در غفلت و فراموشی غرق می‌شوم و خدا را در قلبم کمرنگ می‌کنم. دلم می‌خواد همیشه آغوش تو رو حس کنم و با هر نفسی که می‌کشم، عشق و رحمت تو رو بتونم تجربه کنم.

 

خداوند، در کمبودها و نداشتن‌ها، به من یاد بده که چطور شکرگزار باشم و برکات کوچکی که در زندگی دارم رو ببینم. به من بینایی بده تا همیشه زیبایی‌های زندگی رو در هر لحظه‌ای ببینم.

 

امشب، وقتی به آسمون نگاه می‌کنم، ستاره‌ها رو فراموش نمی‌کنم، چون می‌دونم هر کدومشون نشانی از عشق تو به من و همه‌ی مخلوقات طواف کرده در این دنیا است. خدایا، می‌خوام در حریم وجود تو آباد بشم و دل‌آرامی رو که میاد از محبت تو رو در وجودم احساس کنم.

 

با هر کلمه‌ای که به تو میگم، تمام دلنوشته‌هام و آرزوهای قلبی‌ام رو به تو تقدیم می‌کنم، ای خالق عظیم… .

  • Mohsen Tohidi
  • ۰
  • ۰

جانان

جانان ، دائما مشغول بنده‌ی خود است

یا زمینه‌ای برای رشد او ، یا مقدماتی برای توبه او فراهم می‌کند

یا او را از بلا حفظ می‌کند یا به او خواسته‌اش را میدهد

 

 و خدایی که همیشه هست، همیشه حواسش هست، همیشه دوست داره...

 

**مناجاتی با خدایی که همیشه درگیرِ بنده‌شه...**

 

خدایا...

بعضی وقتا با خودم فکر می‌کنم، آخه کی تو رو صدا کردم و جواب ندادی؟

اصلاً کی من صدات کردم که قبلش منتظر نبودی؟

انگار همیشه یه قدم جلوتر از منی،

وقتی من هنوز دارم بهت فکر می‌کنم، تو از دلم خبر داری...

 

گاهی دلم می‌گیره، میگم چرا اینجوری شد؟ چرا اون نشد؟

ولی یه حسی ته دلمه، میگه: **«اگه بدونی خدا داره چیکار می‌کنه برات، از شوق اشک می‌ریزی...»**

تو همونی که وقتی یه آرزویی به دلم می‌ندازی،

یا خودشو می‌دی،

یا چیزی قشنگ‌تر از اون...

یا صبرشو می‌دی تا وقتش برسه...

یا عوضش، یه چیزی میدی که فکرشو نمی‌کردم و بعد می‌فهمم:

آخ که چقدر به دردم می‌خورد...

 

گاهی وقتا فکر می‌کنم شاید فراموشم کردی،

اما یه دفعه یه نوری از یه گوشه‌ی زندگی می‌تابه،

یه دل‌گرمی، یه نگاه...

انگار خودت میگی: «**نه عزیزدلم، حواسم هست بهت**، از رگ گردن نزدیک‌تر...»

 

گاهی هم می‌ندازی توی یه مسیر سخت...

ولی نه واسه اذیتم، نه برای اینکه تنهام بذاری...

برای اینکه بزرگ شم...

برای اینکه تو همون سختیا بفهمم چقدر دوست‌داشتنی‌ام پیشت،

چقدر حواست بهم هست که نمی‌ذاری کوچیک بمونم...

 

تو همیشه یا زمینه‌ی رشد منو فراهم می‌کنی،

**یه موقع‌هایی آدمایی می‌ذاری سر راهم که تلنگرم بزنن،**

یا یه اتفاقی که منو از خواب بیدار کنه...

**مثل یه عاشق دلسوزی که معشوقشو ول نمی‌کنه به حال خودش...**

 

یا حتی، وقتی خیلی پرت شدم ازت،

تو مقدمات توبه‌مو می‌چینی...

چطوری؟

**با یه دلتنگی...**

با یه زخم...

با یه بوی آشنا از گذشته،

یا یه آیه‌ای که ناگهانی می‌خورم بهش و دلم می‌لرزه...

تو کاری می‌کنی که برگردم،

با آغوش باز، با همون مهربونی همیشگی‌ات...

 

گاهی هم یه بلایی قرار بود بیاد...

ولی من نفهمیدم، چون تو قبلش جلوشو گرفتی...

من تو آرامش بودم، غافل از اینکه تو داشتی ازم محافظت می‌کردی

از چیزی که اگه می‌اومد، منو می‌شکست...

اما تو نذاشتی...

 

گاهی هم صدامو شنیدی و همون چیزی که خواستم، دادی بهم...

اما با عشق خودت،

با نشونه‌هات،

با امضای خدایی‌ات...

 

خدایا...

تو مشغول منی، حتی وقتی من مشغول تو نیستم...

تو برام کار می‌کنی، حتی وقتی من فراموشت می‌کنم...

تو منو می‌بخشی، حتی وقتی خودمو نمی‌بخشم...

تو بی‌دریغی، بی‌قید، بی‌منت...

 

تو خدای عشقی...

نه فقط خالق من،

نه فقط رازق من،

تو رفیقمی،

**هم‌نفسمی،**

**پناهمی...**

 

تو هر لحظه، یه کاری می‌کنی برای من...

نه فقط وقتی دعا می‌کنم،

نه فقط وقتی گریه می‌کنم،

نه فقط وقتی خوشحالم...

بلکه همیشه...

دائماً...

بی‌وقفه...

بی‌صدا، اما پرصدا...

 

و من...

من فقط باید بفهمم...

که **تکیه‌گاهم تویی،**

که عشق واقعی تویی،

که پدرانه‌تر از هر پدری،

و عاشق‌تر از هر عاشقی،

تو پشت منی...

 

 

 

 

 

  • Mohsen Tohidi
  • ۰
  • ۰

صحبت ببن بنده و خدا

 

–  بنده:

خدایا، واقعاً همیشه حواست به منه؟

حتی وقتی خودمم حواسم بهت نیست؟

 

– خدایِ جانان :

آره عزیز دلم...

حتی وقتی فراموشم می‌کنی،

من هنوز همون خدای عاشقتم...

بیشتر از اونی که فکر کنی، مشغولتَم...

 

– بنده:

مشغولم؟

من که کاری نمی‌کنم حتی...

نه خیلی دعا می‌کنم، نه اون‌جوری که باید بنده‌ی خوبی‌ام...

 

– خدا:

بنده‌ی خوب بودن، فقط نماز خوندن نیست...

من توی دل تپنده‌ت نگاه می‌کنم،

تو نیتای قشنگت، تو اون اشک یواشکیت،

تو اون لحظه‌هایی که دلت گرفت و فقط گفتی: "خدایا..."

**همونا برام کافیه که عاشقت بمونم...**

 

– بنده:

اما من بعضی وقتا پرت می‌شم...

سرد می‌شم...

یه عالمه چیز تو زندگی می‌ریزه سرم...

فکر می‌کنم تنهام...

 

– خدا:

تو هیچ‌وقت تنها نیستی...

**می‌خوای بدونی اون موقع‌ها دارم چیکار می‌کنم؟**

یا دارم زمینه‌ی رشدت رو می‌چینم،

یا دارم راه برگشت رو برات باز می‌کنم،

یا دارم از یه بلای بد، نجاتت می‌دم...

یا شاید هم خواسته‌ت تو راهه...

 

– بنده:

پس این صبرا که میگی، اینا چیه؟

یعنی فقط باید صبر کنم؟

 

– خدا:

نه فقط صبر...

عزیزکم ، من یا خواستتو بهت میدم، یا یه چیزی بهترش رو،

یا یه چیزی رو ازت دور می‌کنم که اصلاً حواست نیست...

و صبر؟

اون پل رسیدنه به چیزیه که لایقت‌هست، نه فقط چیزی که خواستی...

 

– بنده:

گاهی می‌ترسم...

که نکنه دیگه دوستم نداشته باشی...

با این‌همه خطا... این‌همه فاصله...

 

– خدا:

آخه مگه میشه من عاشق نباشم؟

اصلاً عشق رو من خلق کردم!

تو فکر می‌کنی این دلتنگی، از کجاست؟

همون موقعی که دور شدی،

**من داشتم برات دلتنگ می‌شدم...**

 

– بنده:

دلم می‌خواست بدونم چه‌جوری بخشیدی...

من حتی خودم رو نمی‌بخشم گاهی...

 

– خدا:

چون تو با خودت سختی، فکر می‌کنی منم باهات سَختم...

اما من خدای رحمتم...

**تو فقط یه نگاه کن سمتم،**

من خودمو می‌رسونم بهت...

 

– بنده:

پس یعنی همیشه بودی؟

حتی وقتایی که فکر می‌کردم تنهام؟

که صدام نمی‌رسه؟

 

– خدا:

اون لحظه‌ها،

که فکر کردی نمی‌شنوم،

که فکر کردی حسم نمی‌کنی،

**من داشتم اشکاتو می‌شمردم،**

و قلبتو نوازش می‌کردم...

تو فقط ندیدی... ولی من بودم... همیشه بودم... هستم

 

– بنده:

خدایا؟

یه چیزی بگم؟ یه خواهش...

 

– خدا:

بگو، عزیز دلم، همیشه گوشم با توئه...

 

– بنده:

**هیچ‌وقت دستمو ول نکن...................**

**حتی اگه من ولت کنم...**

 

– خدا:

من اونی‌ام که گفت: "و ما ربک بنسیّ"

من اون خداییم که فراموش نمی‌کنه...

تو دستتو رها کنی،

من باز، دستتو می‌گیرم...

**چون من، عاشقتم... همیشه...**

 

  • Mohsen Tohidi
  • ۰
  • ۰

نشانه

یه نشونه از خدا…

 

آره، خودشه. یه نشونه درست و حسابی از سمت خدا که داره آروم بهم می‌گه:

 

“دیگه وقتشه… پخته شدی، بالغ شدی، حالا نوبت توئه که آروم باشی و به خودت تکیه کنی.”

 

یه زمانی بود سر هر چیزی نگران می‌شدم.

 

“نکنه کارم جور نشه؟ نکنه موفق نشم؟ نکنه بقیه ازم جلو بزنن؟”

 

ولی حالا… نه.

 

الان دیگه حس می‌کنم همه‌چی توی مشتمه. نه اینکه کنترلش کنم، نه. ولی حس می‌کنم خدا گذاشته‌ش تو کف دستم.

 

می‌فهمم که هر اتفاقی که داره می‌افته، از درون خودمه.

 

منم که همه‌چی رو می‌سازم.

 

نه بقیه، نه بازار، نه شانس…

 

منم. با لیاقتی که توی روحم حک شده. با ایمانی که به فراوانی دارم.

 

من به کم راضی نیستم. چون می‌دونم لیاقتم بیشتر از ایناست.

 

بلدم بی‌نیازی کنم. بلدم صبوری کنم. بلدم ببینم کی باید بدوم ، کی باید آروم وایسم و بذارم خدا کارشو بکنه.

 

دیگه دنبال تأیید از بیرون نیستم.

 

نه از رئیس، نه از دوست، نه از جامعه.

 

چون تأیید اصلی رو از خودم گرفتم. از اون جایی که تهِ دلمه، تهِ وجودمه.

 

حالا وقتشه که به جای ترسیدن از آینده، با اطمینان بغلش کنم.

 

به جای نگرانی، با آرامش حرکت کنم.

 

به جای شک، با ایمان قدم بردارم.

 

دارم پخته‌تر میشم… و حالا وقتشه مثل یه آدم پخته رفتار کنم.

 

نگرانی‌هامو می‌ذارم زمین. چون می‌دونم سنگین‌تر از اونن که بخوام با خودم بکشمشون تا قله.

 

⭕️ زندگی، حالا نوبت منه.

 

و من، با باور فراوانی و لیاقت و آرامش، جلو میرم

  • Mohsen Tohidi
  • ۰
  • ۰

دلنوشته

یه روزایی بود که از خودم فقط یه سایه مونده بود...

پر از درد، پر از سوال، پر از تکرارِ حال بد.

می‌خواستم نجات پیدا کنم، می‌دونستم راهش چیه، ولی ذهنم نمی‌ذاشت. هی منو برمی‌گردوند به گذشته، به خاطره‌هایی که باید رها می‌کردم و نمی‌تونستم.

 

یه ندای آروم تو دلم می‌گفت: "ادامه بده، یه جایی بالاخره نور پیداش می‌شه..."

باور ساختن برام شده بود یه تمرین روزانه، درست مثل نفس کشیدن.

هر بار که جا زدم، دوباره از نو شروع کردم.

یه روز، یه اتفاق خوب.

یه روز، یه حس خوب.

یه روز، یه لحظه‌ی ناب که بهم گفت: ببین، داری درست می‌ری...

 

الان هرچی دارم، حاصل همون لحظه‌هاییه که تو دل تاریکی، یه شمع کوچیک روشن کردم.

باور کردم خدا هوامو داره،

باور کردم می‌تونم،

باور کردم زندگی هنوز برام هدیه داره...

 

و حالا؟

من ادامه می‌دم...

آروم، پیوسته، عاشقانه...

چون یاد گرفتم نور همیشه با قدم‌هام میاد...

 

 

---

 

 

  • Mohsen Tohidi
  • ۱
  • ۰

نوشتم که بماند

به یک ادم به اصطلاح عاقل 

یک ساله 

میگی 

این ۲۰ تا وویس رو گوش کن ، 

یک ساااااال ، 

خب ینی ارزش‌ت چقدر پیش این آدم که حاضر نشده ، طی یک سال ۴۰ ساعت مثلا ، برای خواسته‌ت وقت بذاره ؟؟؟؟

 

پ.ن ) آدم‌ها اگه مالی نمیشن ، تنها مقصرش خودشون و باوراشون هست. و دیگر هیج .

پ.ن‌  ) با وقت گذاشتن اضافی برای کسی ، بعد از اینهمه زحمتی که برای خودت و بالا بردن فرکانسات کشیدی ، مدارخودت رو پایین نیار .

کائنات بلدن هرکس و هرچیزی رو عادلانه سرجای خودشون بچینن .

لکن دینکم ولی دین .

 

 

اولین پست ۱۴۰۴ / بسم الله

 

  • Mohsen Tohidi
  • ۰
  • ۱

به خدا اعتماد کن

یاد می‌داری که با من جنـگ در سر داشتی؟

رأی، رأیِ توست؛ خواهی جنگ، خواهی آشتی

 

#سعدی

  • Mohsen Tohidi
  • ۰
  • ۰

در دست بگیر

ناخدای ماهر نمی‌تواند باد را کنترل کند، اما می‌تواند سکان و بادبان‌های کشتی اش را در دست بگیرد!

او شکایت نمی‌کند و انرژی‌ اش را بیهوده صرف تغییر جهت بادها نمی‌کند، بلکه از آن‌ها برای رسیدن به مقصد بهره می‌برد...

  • Mohsen Tohidi
  • ۰
  • ۰

❄️در این شب زیبا

🕊دعا میڪنم

❄️مرغ آمین 

🕊بیاید و بر آرزوهایتان

❄️آمین بگوید

🕊دلواپسے در خیالتان نماند

❄️و آرام باشید

🕊چه چیزے از آرامش ناب خوش تر

 

❄️رمضان مبارک ❤️🌹

 

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

  • Mohsen Tohidi
  • ۰
  • ۰

🔹چیزی که جامعه فکر میکنه خفنه:

آخرین مدل آیفون

خونه لاکچری

ماشین لوکس

برندهای گرون

 

🔸چیزی که واقعا خفنه:

نداشتن قرض و بدهی

کار نکردن برای یه نفر دیگه

نفروختن زمانت بیهوده برای پول

وقت گذروندن با عزیزانت هر وقت که دوست داشتی.

 

 

پ.ن ] هرچند من همشو باهم خواستم و دارم ❤️

  • Mohsen Tohidi
  • ۰
  • ۰

حواست باشد 

زندگی به همین آسانی میگذرد 

مثل بهاری که رفت

مثل تابستانی که رفت

از روزهای زمستانی‌ات لذت ببر

 

🏆

  • Mohsen Tohidi