یه نشونه از خدا…
آره، خودشه. یه نشونه درست و حسابی از سمت خدا که داره آروم بهم میگه:
“دیگه وقتشه… پخته شدی، بالغ شدی، حالا نوبت توئه که آروم باشی و به خودت تکیه کنی.”
یه زمانی بود سر هر چیزی نگران میشدم.
“نکنه کارم جور نشه؟ نکنه موفق نشم؟ نکنه بقیه ازم جلو بزنن؟”
ولی حالا… نه.
الان دیگه حس میکنم همهچی توی مشتمه. نه اینکه کنترلش کنم، نه. ولی حس میکنم خدا گذاشتهش تو کف دستم.
میفهمم که هر اتفاقی که داره میافته، از درون خودمه.
منم که همهچی رو میسازم.
نه بقیه، نه بازار، نه شانس…
منم. با لیاقتی که توی روحم حک شده. با ایمانی که به فراوانی دارم.
من به کم راضی نیستم. چون میدونم لیاقتم بیشتر از ایناست.
بلدم بینیازی کنم. بلدم صبوری کنم. بلدم ببینم کی باید بدوم ، کی باید آروم وایسم و بذارم خدا کارشو بکنه.
دیگه دنبال تأیید از بیرون نیستم.
نه از رئیس، نه از دوست، نه از جامعه.
چون تأیید اصلی رو از خودم گرفتم. از اون جایی که تهِ دلمه، تهِ وجودمه.
حالا وقتشه که به جای ترسیدن از آینده، با اطمینان بغلش کنم.
به جای نگرانی، با آرامش حرکت کنم.
به جای شک، با ایمان قدم بردارم.
دارم پختهتر میشم… و حالا وقتشه مثل یه آدم پخته رفتار کنم.
نگرانیهامو میذارم زمین. چون میدونم سنگینتر از اونن که بخوام با خودم بکشمشون تا قله.
⭕️ زندگی، حالا نوبت منه.
و من، با باور فراوانی و لیاقت و آرامش، جلو میرم