تخیل مهمتر از دانش است. تصورات جهان را محاصره کرده است.
تخیل مهمتر از دانش است. تصورات جهان را محاصره کرده است.
«نگرانیِ بیجا» یک شاخص برای حال بد است. لحظه به لحظه که نگران هستی، داری از خدا دور میشوی، ظاهراً گناه نمیکنی ولی مقدمات گناهها و فجایع بزرگ را در خودت پدید میآوری و امکان کارهای خوب زیادی را در خودت از بین میبری. اصلاً برای چه میخواستی کار خوب بکنی؟ برای اینکه به یک حال خوب برسی، ولی الان به یک حال بد، تن دادهای!
شاهین میگه :
مدتها قبل مسیر زندگی من به جایی رسید که ناگزیر شدم برای ادامه دادن بنویسم. مدتها قبل یعنی از همین آغاز سالی که در آن قرار داریم، پیش از این ها هم گاهی مینوشتم، اما جنس آن نوشتهها فرق داشت. از همان وقتی که رشتۀ علوم انسانی را در مدرسه انتخاب کردم و بعدها در دانشگاه شهید بهشتی، پژوهش اجتماعی خواندم تا همین حالا که آخرین روزهای دوران کارشناسی ارشد را میگذرانم؛ مطالعه و نوشتن از مقتضیات اجتناب ناپذیر زندگی من شد. اما مطالعاتم محدود به مدرسه و دانشگاه نبود. من به دنبال پاسخ پرسشهای بزرگ زندگیام در میان کتابها و نوشتههای متنوع دیگران بودم. در این میان، هر بار که نوشتهای زیبا و قابل تامل را میخواندم، نویسندۀ آن را ستایش میکردم و حتی به او غبطه میخوردم. اما خود من معمولا چیزی نمینوشتم، فقط گاهی چند بیت شعر میسرودم. با این حال بذرهایی در وجودم در حال جوانه زدن بود.
نوشتن مانند مغناطیسی من را به سمت خود میکشاند. اشتیاقی لاعلاج من را به این مسیر میخواند. باید مینوشتم تا بتوانم از روزمرگی رها شوم و روزها را برای خودم معنادارتر کنم. باید آیینهای دست و پا میکردم تا به تماشای خویشتن بنشینم. دوست داشتم با اصول نویسندگی آشنا شوم که سایت مدرسۀ نویسندگی را یافتم. حالا مدتی است که از مطالبی که سخاوتمندانه در اختیار تمام مخاطبان قرار گرفته استفاده میکنم و سعی دارم توصیهها را در عمل به کار ببرم. اگر نویسندگی یک مهارت است، پس این مهارت نیاز به یادگیری و ممارست دارد و چه خوب که مدرسۀ نویسندگی هست، با وجود آن آدم احساس می کند یک دانشگاه مادام العمر و سیار دارد که هر زمانی که بخواهد میتواند دانشجوی فعال و علاقهمند آن باشد.
از ابتدای سال شمسی جدید برای من نوشتن از "گاهی" به "هر روز" تبدیل شد. حالا مدتهاست نویسندگی برای من عملی عاشقانه است؛ که با تعهد و ایمان عجین شده است. هیچ روزی از امسال را بدون نوشتن نگذراندم؛ همین تعهد عاشقانه، جنس نوشتههای من را نسبت به سالهای گذشته، برای خودم، متفاوت کرده است. حالا برنده شدنم در این مسابقه که ایدۀ جمله آن دقیقا هنگام پیادهروی به سرم زد، رغبت و ارادۀ من را برای ادامه دادن نویسندگی، این مسیر سرشار از معنا و شورآفرین، دو چندان کرده است. می دانم که راه طولانی است و من هنوز در ابتدای آن هستم، اما به امید خدا برای این سالک ناگزیر از نوشتن، سفر ادامه دارد...
مینویسم؛ چون غمگینم. مینویسم؛ چون نوشتن یکی از راههای مبارزه با اندوه است. ... حتی اگر قادر به تامین زندگیام نبودم، باز هم به نوشتن ادامه میدادم.