هییییس ! بالشتم را که گوش دادم
پر بود از رویاهای سالهای گذشته ، رویاهای مگو
باید ساکتش میکردم
سرش را گرفتم و زیر آب خفه اش کردم .
آمدم و رویاهای پتو بافت را روی سرم کشیدم .
از بابت تختی که نمیشود خفه اش کرد نگرانم.
هییییس ! بالشتم را که گوش دادم
پر بود از رویاهای سالهای گذشته ، رویاهای مگو
باید ساکتش میکردم
سرش را گرفتم و زیر آب خفه اش کردم .
آمدم و رویاهای پتو بافت را روی سرم کشیدم .
از بابت تختی که نمیشود خفه اش کرد نگرانم.
وقتی به معامله نگاه کردم ، نگاه بر انگشتانم خیره شد .
وقتی به افق چین لگد زدم پایم به پادری لندن گیر کرد.
سیم خاردار که چه بگویم ، موشک سر عروس خلیج می ریختند .
وقتی گفتند این حماقت است گفتم فقط چهار دست و پا شنا میکنم ؛ تا تقدیم رایگان کتاب ها...
تا روزی که روی پولم حساب بازکند و بیاید .
آزاد نویسی با آرامشدن در ارتباط است.
آرامشدن با تمرکز در ارتباط است.
تمرکزبا فکرکردن در ارتباط است.
فکرکردن با خلاقیت در ارتباط است.
خلاقیت با حلمساله در ارتباط است.
و حلمساله با پیشرفت در ارتباط است.
پس آزاد نویسی با پیشرفت در ارتباط است.
شادی صفوی
#ارتباط_منطقی
دقت کردین ؛ به کسانی که زیاد فریاد میزنند !
دقیقا کسانی هستند که خیلی چیزا براشون جزو واضحات هست
یا خیلی منطقی صحبت میکنند
اما در هر دو صورت کسی صداشون رو نمیشنوه یا مخاطب اگر زیر مجموعه شون باشه بهشون گوش نمیده.
پس اونها مجبور میشن حرفشون رو با فریاد کشیدن بکنن توی گوش مخاطبشون . که البته این رفتار ممکنه احترام و وجهه شون رو کم کنه .
باید چه کرد ؟
تنها زمانی صبور خواهیم شد که
صبر را یک قدرت بدانیم، نه یک ضعف.
و آنچه ویرانمان میکند، روزگار نیست
بلکه حوصلهٔ کوچک و آرزوهای بزرگمان است.
ما وقتی با عمل یا موضوعی در نسبت با خود مواجه میشویم، ناخودآگاه به "سود و زیان " آن میاندیشیم. اینکه "هر چیزی به چهکار میآید؟ و چه فایدهای دارد؟"
این عمیقترین گمراهی ماست. یک بیماری دیرپا، که از عوارضش انکار خود بیماری است.
ما زانو زدن در برابر هیبت و شکوه حیرت و لذت انس را از یاد بردهایم. آیا توان دست شستن از جستن سود و زیان را داریم؟ آیا سودای حظّ نفس دست از سر ما برمیدارد؟ آیا ورای سود و زیان، کاری از ما سر میزند؟ مثل حافظ که گفت:
من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق
چارتکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست
کسی که گریه میکند به آرامشی هرچند نامحسوس دست مییابد. امّا کسی که بغض، گلویش را میفشرد و اشک در پشت پلکهایش لمبر میخورد و اجازه گریستن به خود نمیدهد، بیشتر در خودش میشکند و مچاله میشود.
حال اگر همو بخواهد تسلیبخشِ دیگران هم باشد، دشواریاش صدچندان میشود. مثل عمود خمیدهای که بخواهد خیمهای را سرپا نگه دارد. نگاه میدارد اما به قیمت شکستن خود.
اکثر نگرانی هامون فقط یه فکره ، قرار نیست اتفاق بیفته . میریم جلو میفهمیم.
الهی! مرا در قلب کسی سنگین قرار نده،
و از هرکس آرزوی دور بودنم را دارد دورم بگردان؛
حتی اگر آن شخص در قلبم بسیار عزیز باشد...
کاری به نتیجه ی مطلوب میرسد که با خوشحالی انجام شود . باید دزد انرژی را میدا کرد و با تمام توان پیش رفت .