افزایش دانش و مهارت های شخصی ؛ توسعه اجتماعی

Instagram : @MohsenTohidy

MohsenTohidi.ir

آخرین مطالب

۱۰۶ مطلب با موضوع «انقطاع» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

بغلم کن

الهی...

 

نمیدونم چند وقته که ازت غافل شدم. نمیدونم چند تا طلوع و غروب بی‌ذکر نام تو بر من گذشته. ولی می‌دونم که دلم گرفته. نه از دنیا، نه از آدم‌ها... از خودمه. از این فاصله‌ای که نذاشت گرمای مهربونیتو حس کنم. از این همه بی‌توجهی که گذاشت ردّ تنهایی رو روی دلم.

 

من اون بنده‌اتم که گاهی یادش میره اصلاً واسه چی اومده بود این دنیا. گاهی فکر می‌کنه باید کوهارو جابه‌جا کنه تا آرامش بگیره، اما نمی‌فهمه که تنها تکیه‌گاهش تویی. گاهی توی تاریکی‌ها دست و پا می‌زنه و یادش میره چراغ توی دست خودشه، چراغی به اسم "ایمان"، به اسم "توکل"، به اسم "تو".

 

خدایا، این روزا هرچقدر دور شدم، تهِ دلم یه نور خاموش‌نشدنی هست که میگه تو هنوز همون خدای همیشگی هستی. تو همون نگاهی هستی که وقتی همه چشم‌ها ازم برمی‌گردن، هنوز عاشقانه نگاهم می‌کنی. همون دستی که وقتی همه درا بسته میشه، از بالای درها دست منو می‌گیره.

 

یادمه یه جایی شنیدم که گفتی: وقتی حس کردی تنها شدی، بدون داری نزدیک‌تر می‌شی. وقتی همه چی به هم ریخته، بدون که داری آماده می‌شی برای دریافت. وقتی تاریکی زیاد شد، بدون سپیده نزدیکه. این جمله‌ها مثل بارون نرم به دلم افتاد. حس کردم هنوزم می‌تونم برگردم، هنوزم دیر نشده...

 

تو یه درِ همیشه‌بازی. حتی اگه من هزار بار رد شم، تو هنوز همون درب باز به سمتمی. تو مثل نوری هستی که حتی اگه پشت کوه برم، باز می‌تابی. من فقط باید تصمیم بگیرم برگردم. فقط باید بخوام دوباره صدات کنم، دوباره اسمتو با شوق بگم...

 

و حالا... حالا که نشستم پای این دل‌نوشته، حس می‌کنم یه چیزی داره تو دلم می‌جوشه. یه امید تازه. یه شوق کهنه که انگار دوباره زنده شده. انگار تو همین نوشتن، دارم بهت نزدیک می‌شم. دارم تو رو نفس می‌کشم...

 

خدایا! چقدر دلم می‌خواست همیشه تو آغوشت باشم. نه واسه اینکه مشکلم حل شه، نه واسه اینکه دردی ازم دور شه. فقط واسه اینکه تویی. همین که هستی، همه چی رو زیبا می‌کنه. همین که بدونم تو هوامی، دنیا برام باغ میشه...

 

و ازت ممنونم. بابت همه چیز. حتی اون روزای سختی که فکر می‌کردم تنهام، اما تو داشتی صبورانه منو آماده می‌کردی برای پرواز. ممنونم که گذاشتی بیفتم تا طعم بلند شدن رو بفهمم. ممنونم که سکوت کردی تا صدای قلبمو بشنوم.

 

الهی، من دیگه اون آدمِ سرگردون نیستم. حالا می‌دونم که تو مسیرم. حالا می‌دونم که دارم رشد می‌کنم، حتی اگه گاهی آهسته. حالا می‌فهمم که توی این دنیای پر از ظاهر، حقیقت فقط تویی.

 

پس با لبخند می‌نویسم این لحظه رو... با دل پر از نور، می‌نویسم این امید رو...

 

خدایا، من عاشقتم. عاشق این بودنت، عاشق این نزدیکی‌ات. عاشق اینکه تو همیشه، بی‌منت، بی‌قهر، بی‌فاصله، باهامی. تو اون صدایی هستی که تو سکوت دل شنیده می‌شی. اون دستی که بی‌هوا می‌گیره، اون نگاهی که بی‌منت می‌بخشه.

 

 ازت می‌خوام که منو بغل بگیری. نه بخاطر اینکه شکستم، بلکه بخاطر اینکه دلم پر کشیده سمتت. می‌خوام توی این بغل، خودم رو پیدا کنم. خدای من! ممنونم که گذاشتی دوباره عاشقت بشم. ممنونم که قلبمو زنده کردی. ممنونم که اجازه دادی بنویسم، تا بفهمم هنوز چقدر دوستت دارم.

 

و حالا، لبخند می‌زنم... چون می‌دونم که راه روشنه. لبخند می‌زنم چون ایمان دارم که لطف تو از همیشه نزدیک‌تره. لبخند می‌زنم، چون هرچی دارم و ندارم، تویی.

 

تو آغاز منی، پایان منی، همراه همیشگی منی. الهی به امید تو، به عشق تو، به لطف بی‌پایانت... تا همیشه.

 

آمین.

 

 

 

 

 

 

 

  • Mohsen Tohidi
  • ۰
  • ۰

در دل حیاطی پُر از زندگی

 

امروز، در گوشه‌ای از حیاط خانه یکی از دوستان، قدم می‌زدم. حیاطی که شاید با چشم ظاهری فقط یک فضای سبز به‌نظر برسد، اما برای من بهشت کوچکی بود از آیات خلقت. حدود بیست درخت در گوشه‌گوشه این حیاط، سر بر افراشته بودند؛ از درختان سیب و گردو گرفته تا آلو، زردآلو، خرمالو، انگور و انار. گل‌هایی رنگارنگ، از هر گوشه لبخند می‌زدند و صدای پرنده‌های مختلف مثل سمفونی پروردگار، فضا را پُر کرده بود.

 

همه‌چیز زنده بود. همه‌چیز بیدار، خوش‌بو، سرسبز و باطراوت.

 

در میانه این زیبایی خدادادی، ذهنم آرام گرفت. با خدای خودم شروع به حرف زدن کردم. از ته دل، از عمق وجود. نه با زبان، بلکه با حضور.‌ درونم پر شد از سکوتی آشنا، و در همان لحظه، انگار صدایی شنیدم. نه از بیرون، بلکه از درون. از جایی که همیشه حقیقت از آنجا نجوا می‌کند. گفت:

 

«می‌دانی با کی حرف می‌زنی؟»

 

ایستادم. انگار زمین زیر پایم یک لحظه مکث کرد.

 

ادامه داد:

 

«با کسی حرف می‌زنی که دانه‌دانه برگ‌های این درختان را آفریده. هرکدام را زنده کرده، به هرکدام روزی داده، رشدشان داده، مسیر نور را به سمت‌شان کشیده، ریشه را در دل خاک گسترانده و از ترکیب ساده خاک و نور و هوا، این عظمت را خلق کرده.»

 

به برگ‌ها نگاه کردم. نه یکی، نه ده تا، هزاران برگ…

 

گفت:

 

«بگو محسن، فقط در این حیاط چند برگ هست؟

 

در تمام عمرت، چند برگ دیده‌ای؟

 

چند برگ، مایه لذت چشمانت بوده‌اند؟

 

چند برگ، غذایت شده‌اند؟

 

چند برگ، سایه‌ات بوده‌اند؟»

 

سکوت کردم. زبانم بند آمده بود.

 

دوباره گفت:

 

«محسن، تمام این‌ها را همان کسی آفریده که تو اکنون داری با او صحبت می‌کنی. کسی که با علم بی‌پایانش، با قدرت مطلقش، و با عشقی بی‌انتها، همه این‌ها را برای تو قرار داده. نه برای هزاران انسان دیگر، بلکه برای تو. برای اینکه تو لذت ببری، تو آرام بگیری، تو به یاد من بیفتی.»

 

قطره اشکی آرام روی گونه‌ام لغزید. دلم لرزید.

 

«پس حالا بگو، نگران چه هستی؟

 

وقتی کسی با این عظمت و این اندازه توجه، همراه توست،

 

وقتی خودش وعده داده که: “ادعونی أستجب لکم”،

 

وقتی قدرت بی‌انتها ، در اختیار تو قرار گرفته،

 

دیگر چه می‌خواهی؟ چه کم داری؟

 

محسن، الآن چه کسی در دنیا خوشبخت‌تر از توست؟!»🟣

 

سرم را بلند کردم، آسمان مثل آغوشی گشوده بالای سرم بود. نور خورشید میان شاخه‌ها می‌رقصید. باد ملایمی برگ‌ها را تکان می‌داد، انگار تمام خلقت داشت برایم سرود می‌خواند.

 

خدا ادامه داد:

 

«همه این‌ها به کنار، محسن.

 

من عاشق توام.

 

با تمام جبروت و جلالم، تو را دوست دارم. [“یُحِبُّهُم وَیُحِبُّونَهُ” ( مائده، آیه 54) «او بندگانش را دوست دارد، و آنان نیز او را دوست دارند.»]

 

بارها گفته‌ام که پشتیبانت هستم.

 

تو را تنها نمی‌گذارم.

 

….فقط پای عشقم بمان.

 

دل به کسی غیر از من نسپار.

 

به هیچ تکیه‌گاهی جز من دل مبند.

 

من، همانم که همیشه بوده‌ام.

 

تو، فقط بمان.»

 

و من ماندم. در همان حیاط ساده اما مقدس. با دلی سرشار از یقین.

 

انگار خدا در کنارم قدم می‌زد. نه به‌صورت استعاری، بلکه واقعاً… واقعاً احساسش می‌کردم. صدای او با صدای پرنده‌ها یکی شده بود، با نسیم، با سایه برگ‌ها، با بوی خاک و گل.

 

در آن لحظه دانستم که نه تنها چیزی کم ندارم، بلکه در اوجِ دارایی‌ام. در اوج ارتباط. در آغوش خالقی که تمام دنیا را برایم تنظیم کرده، به عشقِ من.

 

نه ثروت، نه قدرت، نه تایید دیگران… هیچ‌کدام طعم این لحظه را ندارند. طعمی از حضور، از ایمان، از آرامش مطلق.

 

و این دل‌نوشته را نه فقط برای ثبت یک تجربه، بلکه برای یادآوری نوشتم. برای خودم،🟢 برای هر لحظه‌ای که ممکن است فراموش کنم چقدر غنی هستم، چقدر مورد محبت و توجه خدایم.

 

محسن، اگر روزی دوباره دچار شک یا ترس شدی، برگرد به این حیاط. به همین حرف‌ها. به همین خدا.

 

او هنوز همان‌جاست، زیر همان درختان، در همان نسیم…

 

و همیشه منتظر توست؛ همه‌جا

  • Mohsen Tohidi
  • ۰
  • ۰

صحبت ببن بنده و خدا

 

–  بنده:

خدایا، واقعاً همیشه حواست به منه؟

حتی وقتی خودمم حواسم بهت نیست؟

 

– خدایِ جانان :

آره عزیز دلم...

حتی وقتی فراموشم می‌کنی،

من هنوز همون خدای عاشقتم...

بیشتر از اونی که فکر کنی، مشغولتَم...

 

– بنده:

مشغولم؟

من که کاری نمی‌کنم حتی...

نه خیلی دعا می‌کنم، نه اون‌جوری که باید بنده‌ی خوبی‌ام...

 

– خدا:

بنده‌ی خوب بودن، فقط نماز خوندن نیست...

من توی دل تپنده‌ت نگاه می‌کنم،

تو نیتای قشنگت، تو اون اشک یواشکیت،

تو اون لحظه‌هایی که دلت گرفت و فقط گفتی: "خدایا..."

**همونا برام کافیه که عاشقت بمونم...**

 

– بنده:

اما من بعضی وقتا پرت می‌شم...

سرد می‌شم...

یه عالمه چیز تو زندگی می‌ریزه سرم...

فکر می‌کنم تنهام...

 

– خدا:

تو هیچ‌وقت تنها نیستی...

**می‌خوای بدونی اون موقع‌ها دارم چیکار می‌کنم؟**

یا دارم زمینه‌ی رشدت رو می‌چینم،

یا دارم راه برگشت رو برات باز می‌کنم،

یا دارم از یه بلای بد، نجاتت می‌دم...

یا شاید هم خواسته‌ت تو راهه...

 

– بنده:

پس این صبرا که میگی، اینا چیه؟

یعنی فقط باید صبر کنم؟

 

– خدا:

نه فقط صبر...

عزیزکم ، من یا خواستتو بهت میدم، یا یه چیزی بهترش رو،

یا یه چیزی رو ازت دور می‌کنم که اصلاً حواست نیست...

و صبر؟

اون پل رسیدنه به چیزیه که لایقت‌هست، نه فقط چیزی که خواستی...

 

– بنده:

گاهی می‌ترسم...

که نکنه دیگه دوستم نداشته باشی...

با این‌همه خطا... این‌همه فاصله...

 

– خدا:

آخه مگه میشه من عاشق نباشم؟

اصلاً عشق رو من خلق کردم!

تو فکر می‌کنی این دلتنگی، از کجاست؟

همون موقعی که دور شدی،

**من داشتم برات دلتنگ می‌شدم...**

 

– بنده:

دلم می‌خواست بدونم چه‌جوری بخشیدی...

من حتی خودم رو نمی‌بخشم گاهی...

 

– خدا:

چون تو با خودت سختی، فکر می‌کنی منم باهات سَختم...

اما من خدای رحمتم...

**تو فقط یه نگاه کن سمتم،**

من خودمو می‌رسونم بهت...

 

– بنده:

پس یعنی همیشه بودی؟

حتی وقتایی که فکر می‌کردم تنهام؟

که صدام نمی‌رسه؟

 

– خدا:

اون لحظه‌ها،

که فکر کردی نمی‌شنوم،

که فکر کردی حسم نمی‌کنی،

**من داشتم اشکاتو می‌شمردم،**

و قلبتو نوازش می‌کردم...

تو فقط ندیدی... ولی من بودم... همیشه بودم... هستم

 

– بنده:

خدایا؟

یه چیزی بگم؟ یه خواهش...

 

– خدا:

بگو، عزیز دلم، همیشه گوشم با توئه...

 

– بنده:

**هیچ‌وقت دستمو ول نکن...................**

**حتی اگه من ولت کنم...**

 

– خدا:

من اونی‌ام که گفت: "و ما ربک بنسیّ"

من اون خداییم که فراموش نمی‌کنه...

تو دستتو رها کنی،

من باز، دستتو می‌گیرم...

**چون من، عاشقتم... همیشه...**

 

  • Mohsen Tohidi
  • ۱
  • ۰

نوشتم که بماند

به یک ادم به اصطلاح عاقل 

یک ساله 

میگی 

این ۲۰ تا وویس رو گوش کن ، 

یک ساااااال ، 

خب ینی ارزش‌ت چقدر پیش این آدم که حاضر نشده ، طی یک سال ۴۰ ساعت مثلا ، برای خواسته‌ت وقت بذاره ؟؟؟؟

 

پ.ن ) آدم‌ها اگه مالی نمیشن ، تنها مقصرش خودشون و باوراشون هست. و دیگر هیج .

پ.ن‌  ) با وقت گذاشتن اضافی برای کسی ، بعد از اینهمه زحمتی که برای خودت و بالا بردن فرکانسات کشیدی ، مدارخودت رو پایین نیار .

کائنات بلدن هرکس و هرچیزی رو عادلانه سرجای خودشون بچینن .

لکن دینکم ولی دین .

 

 

اولین پست ۱۴۰۴ / بسم الله

 

  • Mohsen Tohidi
  • ۰
  • ۰

🔹چیزی که جامعه فکر میکنه خفنه:

آخرین مدل آیفون

خونه لاکچری

ماشین لوکس

برندهای گرون

 

🔸چیزی که واقعا خفنه:

نداشتن قرض و بدهی

کار نکردن برای یه نفر دیگه

نفروختن زمانت بیهوده برای پول

وقت گذروندن با عزیزانت هر وقت که دوست داشتی.

 

 

پ.ن ] هرچند من همشو باهم خواستم و دارم ❤️

  • Mohsen Tohidi
  • ۰
  • ۰

به ف.س.ر 

به جد‌ و برای آخرین بار عرض کردم 

روزانه مرور‌کند

ث۳ ، و همه را برایش ارسال کردم. 

عرضه داشتم که اگر نکند و استمرار نورزد

شکاف فرکانسی

و شکاف مداری

در 🏡 پیدار می‌شود. 

 

به اضافه کلی مخلفات غیر قابل بیان در بیان .

  • Mohsen Tohidi
  • ۰
  • ۰

وَعَسَى أَنْ تَکْرَهُوا شَیئًا وَهُوَ خَیرٌ لَکُمْ

وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَیئًا وَهُوَ شَرٌّ لَکُمْ

وَاللَّهُ یعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ .

 

چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید، حال آن که خیر شما در آن است. و یا چیزی را دوست داشته باشید، حال آنکه شر شما در آن است. و خدا می‌داند، و شما نمی‌دانید.

۲۱۶ بقره

  • Mohsen Tohidi
  • ۰
  • ۰

چند خصلت آدم‌های موفق در زندگی

 

۱.درگیر آدم های منفی نمیشوند

۲.در مورد دیگران غیبت نمیکنند

 

۳.وقت شناس هستند

۴.بدون انتظار میبخشند

 

۵.مثبت می اندیشند

۶.خود بزرگ بینی ندارند

 

۷.قدردان هستند

۸.مودب هستند

 

۹.بهانه تراشی نمیکنند

۱۰.بدون برنامه ریزی مهربانند، نه فقط با اشخاصی که برایشان نفع دارد

 

 

 

  • Mohsen Tohidi
  • ۰
  • ۰

"بعضی آدمها دنیا رو زیبا میکنند"؛

آدمایی که هروقت ازشون بپرسی

چطوری؟ میگن خوبم.

وقتی بهشون زنگ میزنی و بیدارشون میکنی! میگن بیدار بودم! یا میگن خوب شد زنگ زدی...

وقتی میبینن یه گنجشک داره رو زمین غذا میخوره راهشون رو کج میکنن که اون نپره  اگه یخ ام بزنن، دستتو ول نمیکنن بزارن تو جیبشون.

ادم هایی که با صد تا غصه تو دلشون بازم صبورانه پای درد دلات می شینن!

همینها هستند که دنیارا جای بهتری میکنند؛

مثل آن راننده تاکسی ای که حتی اگر در ماشینش را محکم ببندی بلند میگوید: روزخوبی داشته باشی... 

 

آدمهایی که توی اتوبوس وقتی تصادفی چشم در چشمشان میشوی، رو بر نمیگردانند. 

لبخند میزنند و هنوز نگاه میکنند.

دوستهایی که بدون مناسبت کادو میخرند و میگویند این شال پشت 

ویترین انگار مال تو بود.

یا گاهی دفتر یادداشتی، کتابی..

آدمهایی که از سر چهارراه، نرگس نوبرانه

میخرند و با گل میروند خانه

کسانیکه غم هیچکس را تاب نمیاورند

و تو رابه خاطرخودت میخواهند و 

خلاصه در یک کلام، بامعرفتن.

ای کاش میشد این ادم ها رو قاب کرد و به در و دیوار شهر زد...

  • Mohsen Tohidi
  • ۰
  • ۰

در هیاهوی زندگی اگر آرامیم

دلمان به خدا گرم است 

چرا که خوشبختی می‌تواند،

از درون تلخ‌ترین روزهای زندگی زاده شود...!

  • Mohsen Tohidi