وقتی به معامله نگاه کردم ، نگاه بر انگشتانم خیره شد .
وقتی به افق چین لگد زدم پایم به پادری لندن گیر کرد.
سیم خاردار که چه بگویم ، موشک سر عروس خلیج می ریختند .
وقتی گفتند این حماقت است گفتم فقط چهار دست و پا شنا میکنم ؛ تا تقدیم رایگان کتاب ها...
تا روزی که روی پولم حساب بازکند و بیاید .