تو با انگشت هایت، مرا بنواز!
با صدایت،
انجیرهای مانده در نگاهم را بچین!
بگذار از بُهتِ آفتابِ چشمانت
بیرون بیایم!
دور از بغض گرفته ی ابرها
لبخندت را ببوسم ...
قربانت بشوم ارباب که با میانجیگری دختر معصومت در قم میزبانی کردی و در مهمانی پردهبرداریها کردی . صد افسوس که معشوقی را هم بلد نبودم و ادعای عاشقیها داشتم .
#پدر مظلوم
#حسین ِ قدیم الاحسان / #خواب های آرامش بخش
#عباس باب الحوائج / #اباالفضل یک راه میانبر