انگاری دارد درونم مرگ رخ میدهد
انگار یک چیزی دارد از درون من را ذره ذره میخورد
چیزی در گلویم سنگینی میکند،دلم در حال پیچ خوردن است
سرم آنقدر درد میکند که نای باز کردن چشمهایم را ندارم
قلبم هزار تکه شده است هرکدام از این تکه ها جای جای بدنم را پاره میکنند،جسمم آنقدر ضعیف شده است که نمیتوانم حرکت کنم،زخم روحم آنقدر عمیق است که خونریزیش تمامی نداره و دارد من را غرق میکند،اشکهایم به دریایی بزرگ تبدیل شده است.
به مقصد نرسیدن با من چه کرد؟کارمای کدام کار را پس میدهم،کارمای دل بستن به چه چیزی را ؟!
- ۰۱/۰۵/۱۴