باران که شروع میشد،زیر باران میایستاد،
تا آنجا که لباسش خیسِ خیس میشد
و آب باران از محاسن و صورتش میچکید!
کسی به عجله گفت:
به سرپناهی بروید...
همانطور که لبخند به لب داشت جواب داد:
این آبی است که،
از نزدیکیهای عرش و خدایم آمده....
- ۰۲/۰۲/۰۷