من بچهٔ مطیع بار نمیآورم.
در کلاسهایم حکمرانی نمیکنم و حواسم هست ادای صاحبان قدرت این مملکت را که بزرگترین حربهشان جدیت و تنبیه و تهدید و نگاه بالا به پایین توخالی است را درنیاورم.
بارها در کلاسهایم صدایم بلند شده.
بارها آنچه را درست میپندارم با تحکم بیان کردهام و زیر بار خلافش نرفتهام.
بارها اعتراف کردهام آدم نقدپذیری نیستم چون نقد را میشناسم و هر مخالفتی را آگاهانه نمیدانم.
و با همهٔ اینها، تلاشم در ساعات تدریس بر این بوده که دانشجوی مطیع و فرمانبردار و استاندارد و تسلیم بار نیاورم.
مستقیم و غیرمستقیم بچههایم را به از خط بیرون رفتن، طغیان کردن، داشتن صدا و زیر سوال بردن خطقرمزها دعوت کردهام.
▫️چون فکر میکنم بس است.
مدرسه این وظیفۀ احمقانۀ تسلیم بارآوردن را در نهایتِ تلاش ثمربخشش به طرزی مضحک انجام میدهد. کلاسِ من حداقل ادامۀ این سیستمِ تسلیمپرور نباشد.
▫️شاید از همینجاست که واژۀ «نقد» با این ظاهر زمختش این چنین برایم جذاب است.
شاید دلیلش این است که آدم بلهقربانگویی نیستم و بهتبع آن هیچوقت کارمند خوبی نبودم چون متاسفانه سالهای مدرسه دانشآموز خیلی خوبی بودم.
▫️نقد و تسلیم باهم نمیخواند.
برای نقد کردن باید نه بگویی.
برای نه گفتن باید خودت را آسیبپذیر کنی.
برای آسیبپذیر بودن باید خطر طرد شدن و مسخره شدن در جمع را به جان بخری.
برای مسخره بودن باید مثل اکثریت سکوت نکنی.
برای در اقلیت بودن باید فکر و مخالفت کنی.
▫️تسلیم مسیر همواری ست.
و از دید من پر از لجن.
نقد و مخالفت ناهموار است.
و از دید من عطرآگین.
MT