اگه بهم بگن
قشنگترین تعریفت از عشق چیه
میگم :
به نظرم صبر کردن برای آدم دُرُست ، می ارزه .
اگه بهم بگن
قشنگترین تعریفت از عشق چیه
میگم :
به نظرم صبر کردن برای آدم دُرُست ، می ارزه .
اجـازه نده، دیـروز و فـردا با هم دست به یکی کنند، و لذت لحظات نـاب امروز را ازتو بگیـرند، اجـازه نده افکار پـوچ، تازگی زندگی اکنون را از تو بگیرند،
بدون قضاوت و بـرچسب زدن به افکارت از لحظات امروز لذت ببر...
وقتی اطرافیان از ترس، تعهد و احساس گناه برای استثمار شما استفاده می کنند.....
دردناکترین جای باج گیری وقتی است که میفهمید اطرافیانتان هستند که از شما سوءاستفاده میکنند، تا خودشان به چیزی که برایشان خوشایندتر است برسند.
دیگر همه چیز تمام شده بود! دل من از وسط به دو نیم شد، ولی این دلِ بدجنس زود هم جوش خورد. تو باید آن بادبانهای وصلهدار را دیده باشی که وصلههای قرمز و زرد و سیاه را با نخهای ضخیم به آنها دوختهاند و دیگر حتی در توفانهای شدید هم پاره نمیشوند. دل من هم مثل آن بادبانهاست: از هزار جا سوراخ شده و هزار وصله خورده است. دیگر از چه بترسد!
اعتماد با فشار و زور ایجاد نمیشود، اعتماد وقتی ایجاد میشود که در جهت ارزشهای شخص باشد، به خصوص وقتی که انتظارش را ندارد. اعتماد وقتی ساخته میشود که ما کار درست را انجام دهیم، علی الخصوص وقتی مجبور به انجام آن نیستیم.
تمام علاقه به مطالب مربوط به بیماری و مرگ، بیانِ نوعی علاقه به زندگی است.
انسان همواره میان دو بینهایت قرار دارد که هرگز قادر به تغییر آنها نیست: بینهایت گذشته و بینهایت آینده.
ما در مرز مشترک میان این دو، یعنی در زمان حال قرار داریم؛ بنابراین باید قدر آن را بدانیم و به همان اندازه توقع و انتظار داشته باشیم. ما هرگز قادر نخواهیم بود در هیچ یک از دو ابدیت زندگی کنیم و اگر تلاش کنیم برای مدتی طولانی چنین کنیم روح و جسم خود را در معرض نابودی قرار خواهیم داد؛ بنابراین بهتر است معقولانه عمل کرده و قدر زمان حال را بدانیم و در آن زندگی کنیم.
حقیقت این است که در این دنیا
همیشه کسی هست که آرزویش است جایش را با شما عوض کند،
بخواهد مثل شما نفس بکشد
مثل شما راه برود
شبیه شما باشد
در جایی که شما زندگی می کنید زندگی کند.
آیا اخیرا خداوند را به خاطر خانواده، دوستان، سلامتیتان و فرصت هایی که به شما داده است، شکر کرده اید؟
برای جیزی که پنج سالِ دیگه ارزشی نداره
پنج دقیقه هم غصه نخور .
او گفت :
همیشه پر حرفی میکنم. یعنی کلمهها را پشت سر هم قطار میکنم، با شتاب، و هیچوقت هم نتیجهای را که میخواهم نمیگیرم. حالا چرا پر حرفی میکنم و نتیجهای نمیگیرم؟ برای اینکه حرف زدن بلد نیستم. آنهایی که حرف زدن میدانند، کوتاه میگویند.
( البته برای شخصیت های کم رو صدق نمیکند)